نخست، پیوندی است که غذا با پروژه تناسب و سلامت برقرار میکند. غذا خوردن با کیفیت، نشانه مهمی برای توجیه سلامت است. امروزه سالم بودن یا نبودن، خطرساز بودن یا نبودن رفتارها و سبک زندگی با غذا پیوند داده میشود و کیفیت غذا، یکی از کلیدواژههای مهم در بحث رفتارهای خطرساز سلامت است.
بنابراین، اینجا بحث «سرمایههای فرهنگی» به میان میآید، سرمایههای فرهنگی کمک میکند تا یک انتخاب مناسب در مواد غذایی، ترتیب آن، مقدار آن، ترکیب آن، فضای آن، زمان آن و همنشینان و همراهانش داشته باشیم و به اقتضای همین سرمایه فرهنگی «سبک غذایی» پیدا کنیم. در این فضا، برای گفتمان سلامت، نیازهای تازهای تعریف شده و مرزبندیهای جدیدی ترسیم میشود که در این مرزبندیها، تمدنها، ملتها و مکانهای جغرافیایی متمایز میشوند.
دوم، اهمیت غذا در جامعه معاصر را میتوان در چارچوب «پروژه فردیت» توضیح داد؛ به تعبیری، پروژه اهمیت یافتن انسان و ضرورت شاد بودن او، اهمیت کسب لذت، سرخوشی و حتی سرگرمی، باعث شده تا «غذا» فرصتی شود برای اینکه افراد حس و فهم بهتری در ارتباط با خود و دنیایشان داشته باشند. غذا خوردن در یک وجه سلبی آن میتواند جایگزینی باشد برای محرومیتها و ضعفها یا نیازهایی که تأمین نشدهاند. در این فضا، افراد با رجوع به غذا، نیازها را جایگزین کرده و کاستیها و ضعفها را ترمیم میکنند.
سوم، اهمیت غذا در ساختن اجتماع و جماعت است تا از لذت در اجتماع بودن بهرهمند شویم. روانشناسان نشان دادند که توجه به موقعیتی که افراد غذا میخورند و از آن لذت میبرند، روی لذت ما هم تأثیر میگذارد. اثر همنشینی هم با صرف غذا ارتباط پیدا میکند و هم به حس معاشرتپذیری و بودن در جمع پاسخ میدهد.
به نظر میرسد که مهمترین عامل کشش و جاذبه شکلگیری رستورانها، فستفودها و غذا خوردن در فضاهای عمومی در جامعه معاصر به این کارکرد غذا بازمیگردد، بخصوص در شهرهای بزرگ که بهدلیل تراکم جمعیت شهرنشین، با کوچک شدن مسکنها و فضاهای پخت و پز و فضای نشیمن مواجهیم و معاشرت در چارچوبهای مسکونی کمتر میسر شده است. از این رو، طبیعتاً، جایگزین آن را باید در حوزه عمومی دید.
چهارم، از جهتی باید از پیوند فراغت با غذا و زمان صحبت کرد. پیوند غذا با زمان به نوعی به تنظیم آهنگ زندگیمان کمک میکند، غذا خوردن در بیرون به زمان روزمره ما، شکل میدهد. از این رو، زمان غذا خوردن، یک زمان استراتژیک است زیرا فرصتی است برای اینکه بعد از یک کار سخت، در کنار خانواده یا دوستان، استراحت کنیم و شاد باشیم یا حتی در مواقع خاص به صورت انفرادی از خودمان پذیرایی کنیم هر چند لذت کمتری را نصیب میبریم.
ریتمی که غذا خوردن در بیرون، به زندگی ما میدهد اهمیت فضایی و زمانی نیز دارد. در واقع آن مکانی که برای غذا خوردن انتخاب میکنیم، به نوعی به ما معنا میدهد و کمک میکند تا هویت ویژهای را تعریف کنیم و نشانهای از خودمان را به دیگران عرضه کنیم. غذا آنقدر در زندگیهای امروز پر رنگ شده که عدهای به «گردشگران غذایی» یا «توریست خوراک» معروف شدهاند و فیلم و تصویری که از این نوع گردشگری خاص تهیه میشود پربازدیدترین فیلمهای شبکههای اجتماعی و حتی برنامههای تلویزیونی میشود.
فکر میکنید چرا غذا حتی سفرهای ما در عالم مدرن را تحتالشعاع قرار داده است؟
غذا خوردن در برخی فضاها مثلاً فضاهای سنتی خاطرهانگیز است و برای برخی، دورههایی از زندگی یا شرایطی خاص را تداعی میکند. به نظر میرسد که غذا خوردن در حوزه عمومی گاهی به رفع تنش، کدورتها و دشواریهای ارتباطی نیز میانجامد و فرصتی برای آشتی و پیوند و نشان دادن نیت صلحطلبانه و صادقانه است. غذاخوردن در بیرون از خانه گاهی امکان زیباسازی زندگی روزمره را برای ما مهیا میکند.
غذاخوردن حتی میتواند شناسنامهای برای ملتها باشد، که هم خود را بشناسند و هم تصویری از خود معرفی کنند. این میل در پیوند با فرهنگ جدید بحث «توریسم غذایی» را مطرح کرده است. در اغلب تبلیغات سایتهای فراغتی اشاره به کیفیت، تنوع یا اساساً تفاوت و گاه منحصر به فرد بودن غذا یا فرهنگ غذایی کشور یا مکان تبلیغ شده به نشانهای مهم برای کیفیت و رتبهبندی مقاصد توریستی بدل میشود و نقش مهمی در جذب طیف متنوع گردشگران بالقوه خواهد داشت. در این معنا، غذا هم واجد اهمیت مادی و مصرفی و تأمین لذت آنی است و هم دارای اهمیت فرهنگی و نمادین است. بهطور کلی، غذا به نشانهای از فرهنگ و نوع اندیشه و نگاه به زندگی بدل شده است.
تحولات همراه شده با رشد شهرنشینی و جهانی شدن، «غذا» را به تجربهای متفاوت و ویژه بدل کرده است. هر چند که بخش مهمی از این تجربه، امتدادی از گذشته است اما به نظر میرسد که در جهان معاصر، عناصر تازهای هم به آن اضافه شده و غذا نه تنها تجربه از جا کنده شدن را منعکس میکند بلکه این تجربه، «نیاز» به از جا کنده شدن را نیز شکل میدهد.
غذا در جهان معاصر، مناسکیتر و آیینیتر شده است. تجربه جهانی شدن فرصتی است برای پیوندزنی و ترکیبی شدن ذائقهها. ذائقههای جدید روی هم سوار شدهاند و جلوهای از جهان – محلی شدن در مکانهای صرف غذا را میسازند. به نظر میرسد که در آینده نه چندان دور، این تجربه را متفاوتتر از آنچه که هست، بسازد.
آیا «عاملیت پیدا کردن غذا» در جامعه ما از شدت و شتاب بیشتری نسبت به دیگر جوامع برخوردار است یا اینکه این امر «تجربهای جهانی» است؟
اتفاقاً معتقدم «عاملیت پیدا کردن غذا» در کشورهای دیگر بسیار بیشتر رواج دارد. اگر به تبلیغات و پوسترهای مجازی یا کاغذی کشورهای دیگر دقت کنید، درمییابید که همیشه غذا، نوشیدنی و… یکی از جاذبههایی است که همواره در تبلیغات وجود دارد. بنابراین، این یک تجربه جهانی است هرچند که در بین این تجربیات، الگوهای محلی را هم میتوان شناسایی کرد؛ بهعنوان مثال مناسبت محرم یا ایام خاص مذهبی که بخش زیادی از شهر، به مکانی برای تهیه غذا و نذری بدل میشود. تلاقی سنتهای محلی و مدرن و جهانی در این حوزه هم رخنه دارد و غذا در عین حال که مناسک پشتیبان آن هستند ممکن است با نشانههای مدرن پیوند یابد و سلیقههای طیفهای مختلف را پاسخ گوید.
شما به بحث عاملیت غذا رویکرد مثبتی دارید اما برخی تحلیلگران مطالعات فرهنگی در ایران، از این موضوع ابراز نگرانی کرده و از آن به «شکمچرانی» یاد میکنند. به اعتقاد شما، اهمیت پیدا کردن غذا در ساختار زندگیهای مدرن چه پیامدهای منفیای میتواند داشته باشد؟
من اینقدر بدبین نیستم و معتقدم این مصرف یا این نگاه چندمنظوره و چندگانه میتواند آثار مثبتی هم داشته باشد، چرا که غذا خوردن فرصتی برای معاشرتپذیری و میدانی برای باهم بودن و تعامل است این در حالی است که انسان امروز از جهت تعامل و معاشرت با دیگران در تنگنا و مضیقه است و اماکن عمومی شهر، چندان فضایی برای همنشینی، معاشرت، قدم زدن یا بودنهای جمعی فراهم نمیکند. بنابراین، غذا خوردن از معدود بهانههایی است که این منظور را تا حدی تأمین میکند.
البته، من با شما موافق هستم که این حوزه عمومی به معنای واقعی کلمه خیلی حوزه عمومی خلاقی نمیتواند باشد و همه کارکردهای حوزه عمومی را در آن نمیتوان داشت. اما به هر حال، باید توجه داشته باشیم که رستورانها و کافههای قدیمی در اروپای اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیست، مکانی برای گپ و گفتوگو در مورد مسائل روز، مسائل سیاسی و مسائل روشنفکرانه بود؛ یا باز به خاطر داشته باشیم که در کشور خود ما در دوره قاجار، قهوهخانهها غیر از سرو قلیان و بخصوص چای و قهوه، عرصهای برای گفتوگو در مورد مسائل روز سیاسی هم به شمار میرفت.
بنابراین، اگر با نگاه بدبینانه همه این فضاها را به لذتطلبی، روزمرگی و شکمچرانی (به تعبیر برخی از همکاران) تقلیل دهیم، در واقع، آن لایهها و جلوههای مثبتی که این گردهماییها میتواند داشته باشد، را نادیده گرفتهایم. نگاه من یک نگاه دیالکتیکی است و معتقدم، دورهمیها در کلانشهرها به هر حال میتواند فرصتی برای قدرتبخشی به سوژهها باشد هر چند که میتواند با مصرفی شدن یا آسیبهای سلامتی بهداشت هم همراه باشد.
غذا خوردن میتواند فرصتی برای آزادکردن انرژیهای منفی یا فرصتی برای تأمل و بازاندیشی هم باشد. بنابراین هر نوع تفکیکی، در امتداد همان سیاست معطوف به زندگی روزمره و لذت بردن از آن قرار میگیرد. هرچند افراط در این رفتار میتواند مخرب باشد و سرمایههای فردی و مادی جامعه را تقلیل دهد و نوعی سادهسازی را با خود همراه داشته باشد.